loading...
وبلاگ شخصی shekoofe jbn
shekoofe بازدید : 41 جمعه 1392/11/18 نظرات (1)

 

لبریز از عشق شدم..هنگامی که چشمان زمردیت در تاریکی قلبم درخشید

لبریز از عشق شدم..هنگامی که لبخند شیرینت کام تلخم را شیرین ساخت

لبریز از عشق شدم..هنگامی که دست های گرمت آغوشی مهربان را به من هدیه کرد

لبریز از عشق شدم..هنگامی که جمله ی دوستت دارم را بر زبانت جاری کردی و قلبم را گشودی

لبریز از عشق شدم..هنگامی که گفتی همیشه کنارت خواهم ماند

لبریز از عشق شدم..هنگامی که تو فرهاد شدی و من شیرینت

لبریز از عشق شدم اما غافل ماندم از این که عشق هم مانند صبر کاسه ای دارد ممکن است با این لبریز شدن ها آن هم لبریز شود

کاسه ی عشقم را شکستی

آن دو زمردی که چراغ های قلبم شده بودند را خاموش کردی

کامم را چون زهر تلخ کردی بیش از پیش

یخ کردم هنگامی که آن آغوش گرم از من دریغ شد

شکستم هنگامی که جمله ی از تو متنفرم جایگزین دوستت دارم شد

تو رفتی و من در تنهایی هایم غرق شدم باز هم بیش از پیش

لبریز شده بودم اما اکنون خالیم    

کپی کردن داستان بدون اجازه رسمی از نویسنده و ذکر منبع مجاز نمی باشد و در صورت دیدن طبق جرایم رایانه ای با شخص خاطی برخورد می شود.

 

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط ماندانا15 در تاریخ 1392/11/19 و 15:49 دقیقه ارسال شده است

خدایابالاترازبهشت داری؟؟؟؟
برای زیرپای مادرم میخواهم...
موفق باشی.به منم سربزنشکلکشکلکشکلک
پاسخ : رو چشمم


کد امنیتی رفرش
درباره ما
در اینجا منم و رمان هامو دلنوشته هام...بعضی مواقع هم تقلبی از بقیه سایت ها :دی
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 12
  • کل نظرات : 30
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 9
  • آی پی امروز : 12
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 5
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 6
  • بازدید ماه : 13
  • بازدید سال : 62
  • بازدید کلی : 4,909